شعری که از وبلاگ خوندم و برام جالب بود و موضوع

طنز جالبی داره البته از طنز هر شخصی یک برداشتی

داره و امیدوارم طنزپردازی تو ایران جا بیفته

طنز صدای دل جامعه است

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم 

داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم 

ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ 

از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم! 

زل زدی در آینه اما مرا نشناختی 

این منم که روزگارم کرده با پیری گریم 

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند 

رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم 

بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود و عشق 

گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" : 

یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان 

خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست 

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم" 

شیشه را پایین کشیدی ، رند بودی از نخست 

زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم 

موج را تغییر دادم ، این میان گفتی به طنز: 

"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم" 

گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند 

گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم ...



تاريخ : یک شنبه 9 شهريور 1393برچسب:طنز, | 14:49 | نويسنده : شهروند مراغه ای |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 45 صفحه بعد